این شعر پس از اخراج من از کلاس سروده شد:
از چی بگــــم برات ؟ شاید قصه دوس داری
قصهء کلاس رفتن توی دانشــگاهِ غیر انتفاعی
اگه قصه تلخه ، مثه استاد توِ کلاس
بد ترین جای دنیا ، دانشگاه ماس
که نشستند مثه بُــز و هی میگن کاشکی
یه استاد خوب جای این لجن داشتیم
محمد برگـشــت ، از بغلی مدادشو گرفت
یهو استاد پرید روش مچشو گرفت
اون استاد بد ، با داد و فریاد گفــت
زود برو بیرون ، ولـی دَرَم قفل بود …
بدبخــــت شدم ، استاد بیرونم کرد ایـــــزد
ای کاش جای بیرون کردنم، یکم منو میزد
اون دانشجو مُـــرد ، در راه کلاسـی که
استادش دل نداره ، مثـه پلاسـتیکه
اصَـن میخواد، دفتـرو کتابُ ببـنده
دیگه درس نمیخونه، میگه مدرک کیـلو چنده
از چی بگـــــــــم؟ استادی که خیلی خوشگله
یا نخندیدن به قیافش که خیلی مشگله؟
یا اون استاد که اخلاقش مثله سگ بده
آدم میخواد اینقدر بزنتش تا صدا سگ بده
هی گفت جاتُ عــوض کنُ من حوصله کــردم
تـــو کلاس حسابداری یه مُدلِ دردم
یـهـو دیـدی استاد و له و لورده کردم
کارِ خودمــو خودشــو یه سَــــره کردم
موضوع مطلب :